این نیز بگذرد
دخترا الان فوتبال بازی می کنند
رتبه اول کنکور شدن
حتی وارد انرژی اتمی هم شده اند
تو المپیک و پارا المپیک هم مدال طلا آوردن
.
.
.
.
والا اینجوری که پیش میره
هیچ بعید نیست به زودی پارک دوبل هم یاد بگیرند!
دخترا الان فوتبال بازی می کنند
رتبه اول کنکور شدن
حتی وارد انرژی اتمی هم شده اند
تو المپیک و پارا المپیک هم مدال طلا آوردن
.
.
.
.
والا اینجوری که پیش میره
هیچ بعید نیست به زودی پارک دوبل هم یاد بگیرند!
از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش
نعمت را بما عطا نماید.
يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه
در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه
قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى
خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه
دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان
افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز
بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من
و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر
كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و
آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس
بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و
شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا
تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر
كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر»
حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان
يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم
بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و
برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى
مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى
بزنند و ...
ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار
آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ...؟
کتاب بازنشسته شد.دکتر ها آنلاین جراحی میکنند.مسافر ها آنلاین مسافرت میکنند.گشنه ها آنلاین غذا سفارش میدن.دانش آموزها با هم کلاسی ها و معلم هاشون آنلاین حرف میزنند.مدرسه هم اینترنتی شده.آمریکا موشک و ماهواره هاشو آنلاین هدایت میکنه!پول مجازی شده.فوتبال هم که رفته تو کامپیوتر ها. اما من نمیدونم تو چرا هیچ تغییری نکردی ...آره با تو هستم بی خود این ور اون ور رو نگاه نکن!تو دنیا سه میلیون کتاب خانه داریم ،تو دنیا 7 میلیون دکتر داریم، مسافرهای دنیا رو هم که نمیشه شمرد،گشنه هم که تمومی نداره(البته تو کشور ما که خدا رو شکر گشنه نداریم!!!!!)،دانش آموز هم که هممون یکی هستیم، خب پول هم که علف خرس نیست!! ولی مگه تو چه قدر بزرگی؟ها؟مگه چقدر بزرگی که این همه آدم(7 میلیارد) توی تو زندگی میکنند و مثلا یه خونه دارن توی تو!هی جالبه همه به خصوص خود تو بدونی که کوچیکی ولی بزرگ میای به نظر میای.خالی هستی ولی پر به نظر میای.تاریکی ولی روشن به نظر میای.دوری ولی نزدیک به نظر میای.غریبی ولی آشنا به نظر میای.من تو رو ساختم ولی خود ساخته به نظر میای .اصلا ولش کن من دیگه با تو کاری ندارم آخه مردم تو رو روشن میکنن و باهات کار میکنند خودت که تقصیر نداری تو دیگه برو خوش باش من با اونایی کار دارم که مشغولن با تو.
شما یادتون نمیاد
اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!
شما یادتون نمیاد
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیمش
شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
بـزرگتـــــریـن کابـوس شب عیــــد “پـیــــک نـوروزی” بود …
شما یادتون نمیــــــــاد…
خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
شما یادتون نمیاد
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد
یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
“مسی”
شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
از کلاس اول دبستــــان تـا آخرین روز دبیـرستــــان،
همه معلمها و ناظم ها:
کلاس شما “بـــــدتریـن” کلاسیه که تا حالا داشتم …
شما یادتون نمیاد
پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد
دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم
شما یادتون نمیاد
یه زمانی همه تیم ها رو میذاشتم تو قوطی درشو می بستم
“مسی”
شما یادتون نمیاد
بعضی وقتا جلو جلو، حاشیه ی صفحه های بعدی دفترمون رو هم خط کشی میکردیم که بعدا راحت باشیم
شـمــا یـادتــون نـمــیــــــــاد…
به سلامتی اون باجـــــه تلفنی که تو بارون میرفتی زیر سقفش ،
یدونه دو زاری مینداختی توش…
یه ساعت حرف میزدی.. .
آخـرشــــم پولتــــو پس میداد …
شما یادتون نمیاد
آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد
تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد
ستاره آی ستاره، پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت، اون بالا بالاها رفت، بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه، پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن
شما یادتون نمیاد
تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتــون نمیـــــــــــاد…
از لوک خوش شانس بودن ؛
آخرش تنهایی سمت غروب رفتنو یاد گرفتیم و بس !
زمـانی که خاطــــره هـایــت از امیـــــدهایت قــوی تر شـدند
پیـــر شـدنت شـــروع میشــود … پیـــر شـدیـمـــا
امید.خاطره.شروع
هر کاری میکنم آیفونم به اینترنت وصل نمیشه ؛ دکمه شو که میزنم در خونه باز میشه . . .
.
.
لذتی که توی باز و بسته کردن درِ باتریِ کنترل تلویزیون موقعِ تماشای تلویزیون هست توی تماشای خود تلویزیون نیست !
.
.
حالا همه چی گرونه ها ولی من نمیدونم چرا همین که گوجه گرون میشه همه صداشون در میاد !
.
.
از بچگی آرزوم این بوده که چشم چپ واکاشی زوما رو ببینم !!! بیست و چندمین بهار عمرم هم گذشت و من هنوز آرزو به دلم . . .
.
.
“هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم”
شاعر در اینجا به پهنای باند اشاره داشته است به زعم من !
.
.
شما ژانر اینایی رو تصور کنید که تازه با هم ازدواج کردن و توی مهمونی جلو فک و فامیل تو یه بشقاب غذا میخورن …
اه اه اه اه اه
همه با هم هووووووووووووووووووق !!!............................................................................................................................................یعنی اونایی که به بالا رفتن نمره شون بعد از اعتراض نمرات امید دارن همونایی هستن که نصف شب بالا پشت بوم دنبال آرم پپسی میگشتن …
.
.
یه بچه هم نداریم وقتی میریم مهمونی شیطونی کنه ما هم بزنیم زیر گوشش بشینه زار زار گریه کنه ، بعد خانمم بیاد از بچه دفاع کنه یکی هم بزنیم زیر گوش اون که دیگه تو مسائل پدر و فرزندی دخالت نکنه …
.
.
تنها فایده ای که گرفتن مدرک مهندسی واسه آدم داره اینه که تو فوتبال با دوستا ، همه داد میزنن : مهندس پاس !
.
.
بچه که بودم تو خونه فوتبال بازی میکردم ؛ برای اینکه حس فوتبال و بازی استادیومی بهم منتقل بشه و آرمانهای ورزش حفظ بشه رو فرش تف میکردم !
دیشب.
.
بعضی از درخت ها واقعن بی شعورن … خیلی … چشمشون کوره …
امروز صبح یک درخت بی شعور کور زده بود به ماشین یه دختره …
درخت بی ادب …..........................................................................................
.
.
اون تبلیغ بستنی میهن بود که گوساله میگفت شیر نمی خوام، بستنی هاش خوشمزه تره …
هیچ فکر کردید اون گاو مادر چه ضربه روحی سنگینی خورد از این حرف ؟
فکر کن یک عمر با خون دل بچه بزرگ کنی که پیر شدی عصای دستت بشه، بعد یک روز برگرده بهت بگه شیرت رو نمیخوام، بستنیهاش خوشمزه تره …
.
.
ینی بعضیا گواهینامشون فقط به درد رانندگی با ماشین لباسشویی میخوره …
.
.
به اون عزیزمون میگن : برج میلاد بلند تره یا برج آزادی ؟
میگه برج آزادی !
میگن چرا ؟ میگه چون پاهاش بازه، اگه پاهاشو ببنده بلندتر میشه !
.
.
هروقت ساعت سه-چهار صب خوابیدم صبش عین آدم بیدار شدم …
اما اگه دوازده-یک بخوابم باید با بیل بیدارم کرد …
خدایا درخواست ری استور فکتوری داریم …
.
.
خیلی دوست دارم یکی بهم بگه “قدر این روزاتونو بدونید” بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا ؟
نشون بده با دست !
.
.
دیشب نشسته بودم تو تاکسی رادیو خاموش بود، یه دختره سوار شد چهارراه بعدیش پیاده شد، یه پیرمرده هم سوار شد دو تا چهارراه اونورتر پیاده شد …
هیچی دیگه اتفاق خاصی نیفتاد، منم پیاده شدم رفتم خونمون …
.
چندسالپیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم،
فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن
بگیر.
رفتم خواستگاری؛
دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیه ؟»
گفتم:« دیپلم تمام!»
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور!
پاشوبرو دانشگاه.»
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......
(برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛)
پدر دختر پرسید:« خدمت رفتی؟ »
گفتم:« هنوز نه »
گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو
برو سربازی »
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم.
(برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛)
مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛
گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو
سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا
سابقه کار بدهیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی
تا کار بدهیم».
(برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛)
گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور
کنم گفتند باید کار کرده باشی» گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد »
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند.
گفتند:« باید متاهل باشی»
(برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛)
گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستند گفتند باید متاهل
باشی »
گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی »
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم».
گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم »
برگشتم؛
رفتم نیم کیلو تخمه خریدم! دوباره دراز کشیدم جلوی
تلویزیون و فوتبال نگاه کردم